مغموزلغتنامه دهخدامغموز.[ م َ ] (ع ص ) تهمت کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). متهم و معیوب . (غیاث ). متهم . (اقرب الموارد). متهم به عیبی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مغمالغتنامه دهخدامغما. [ م ُ غ َم ْ ما ] (اِ) تباهی باشد (کذا). (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 17). تباهه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). تباهه باشد. (فرهنگ اوبهی ) : تا خمره بود نام پنیرک نبری هیچ معقود و مغما بزنی نعره که بگذار.<br
مغموصلغتنامه دهخدامغموص . [ م َ ] (ع ص ) مغموص علیه ؛ آنکه مطعون باشد به دین و ملت . (منتهی الارب ). کسی که در دین و ملت بر وی طعن زنند. (ناظم الاطباء): رجل مغموص علیه ؛ آنکه در دین و حسب مطعون باشد. (از اقرب الموارد).
آمیختگی ماگماییmagma mixingواژههای مصوب فرهنگستانآمیخته شدن دو ماگما با ترکیبهای مختلف که به تشکیل یک ماگمای دورگه با ترکیبی حدِّواسط بین آنها منجر میشود