manifestدیکشنری انگلیسی به فارسیآشکار، بیانیه، اعلامیه، اشاره، خبر، نامه، بازنمود کردن، اشکار ساختن، معلوم کردن، فاش کردن، اعلامیه دادن، ظاهر ساختن، ظاهر، بارز، فاش، اشکار، ساطع
صورت بار 2manifestواژههای مصوب فرهنگستانشرح مشخصات کالاهای بارگیریشده در کشتی شامل نام صاحب کالا یا نمایندۀ او، وزن، اندازه، مقدار و بنادر مقصد و مبدأ
توان بزرگنماییmagnifying powerواژههای مصوب فرهنگستاننسبت تانژانت زاویۀ دید یک شیء با دستگاه نوری به تانژانت زاویۀ دید همان شیء بدون دستگاه نوری
ذرهبینmagnifying glass, magnifier, simple microscopeواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای که با استفاده از آن شیء مشاهدهشده بزرگتر دیده میشود