مخونلغتنامه دهخدامخون . [ م ُ خ َوْ وِ ] (ع ص ) به خیانت منسوب کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). متهم کننده کسی را به خیانت . (ناظم الاطباء). || کم و اندک کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی و یا چیزی که کم و اندک می کند. (ناظم الاطباء). || کسی که
مجونلغتنامه دهخدامجون . [ م ُ ] (ع مص ) ناباکی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) بی باک گردیدن و شوخ چشم شدن . مَجانَة. مُجن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). بی باکی کردن و شوخی و هزل . (غیاث ). در قول و فعل بی پروا بودن . (از اقرب الموارد). بی باکی . شوخی . هزل . دعابه . (یادداشت به خط مرحوم دهخ
مزونلغتنامه دهخدامزون . [ م َ ] (اِخ ) نام بلاد عمان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نامی است که ایرانیان بزمین عمان میداده اند و مزون به معنی ملاحان باشند چه اردشیر بابکان مردم آنجارا به ملاحی واداشت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مزونلغتنامه دهخدامزون . [ م ُ ] (ع مص ) مَزن . گذشتن بر اراده ٔ خود. || رفتن . || روشن گردیدن روی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به مَزْن شود.