manageدیکشنری انگلیسی به فارسیمدیریت کردن، اسب اموخته، اداره کردن، مباشرت کردن، گرداندن، از پیش بردن، سرپرستی کردن، ضبط کردن
دستیار مدیر تولیدassistant production managerواژههای مصوب فرهنگستانشخصی که در برنامهریزی تولید یا برنامههای تلویزیونی به مدیر تولید کمک میکند
افزارهگردانdevice managerواژههای مصوب فرهنگستاننرمافزاری که امکان واپایش افزارهها و افزارهرانها را در سامانۀ عامل فراهم میسازد