متقویلغتنامه دهخدامتقوی . [ م ُ ت َ ق َوْ وی ] (ع ص ) توانا. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). توانا و قادر. (ناظم الاطباء) : مدد و معاونت ایشان در تمشیت آن کار متقوی شود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص <span class="hl"
متکویلغتنامه دهخدامتکوی . [ م ُ ت َ ک َوْ وی ] (ع ص ) (از «ک وو») در تنگ جای در آینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). در تنگ جای درآمده . (ناظم الاطباء). رجوع به تکوی شود.
متآزیلغتنامه دهخدامتآزی .[ م ُ ت َ ] (ع ص ) آنکه با هم نزدیک یکدیگر نشیند. (آنندراج ). نشانیده شده نزدیک دیگری . (ناظم الاطباء).
متجوعلغتنامه دهخدامتجوع . [ م ُ ت َ ج َوْ وِ ] (ع ص ) گرسنه و خود را گرسنه دارنده به قصد. (آنندراج ). کسی که خود را عمداً گرسنه می دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجوع شود.