massesدیکشنری انگلیسی به فارسیتوده ها، توده، جرم، انبوه، حجم، توده مردم، مراسم عشاء ربانی، کپه، جمع، قسمت عمده، گروه، جمع اوری کردن
mashesدیکشنری انگلیسی به فارسیمخلوط کردن، درهم و برهمی، خوراک همه چیز درهم، دلربایی، خمیر نرم، خمیر کردن، لاس زدن، خرد کردن