لغتنامه دهخدا
مکوک . [ م َ ] (اِ) دست افزاری بود مر جولاهگان را که ریسمان در میان آن نهاده جامه را بدان ببافند. (جهانگیری ). به معنی «مکو» است که دست افزار جولاهگان باشدو بدان جامه بافند. (برهان ). همان ماکو، که ماشوره در میان آن کرده جامه بافند. (آنندراج ) : به