minceدیکشنری انگلیسی به فارسیمنسوجات، قیمه، گوشت قیمه، ریزه، ریز ریز کردن، قیمه کردن، حرف خود را خوردن، تلویحا گفتن، خرد کردن
immenseدیکشنری انگلیسی به فارسیعظیم، وسیع، بی اندازه، بیکران، پهناور، کلان، ممتاز، بسیار خوب، گزاف، عالی، عظیم الجثه