مرائللغتنامه دهخدامرائل . [ م ُ ءِ ] (ع ص ) به شتاب . شتابان : مر مرائلا؛ مر مسرعاً. (متن اللغة) (اقرب الموارد)؛ به شتاب گذشت . (از ناظم الاطباء).
مراللغتنامه دهخدامرال . [ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) گاو کوهی . || غزال . آهو. (فرهنگ فارسی معین ) : بچه ٔ مرال امروز آوردند که هنوز پشتشان خال سفید دارد. (سفرنامه ٔ ناصرالدین شاه به مشهد، از فرهنگ فارسی معین ).رفت کند هر چه مرال است
مرالفرهنگ فارسی عمیدنوعی گوزن ایرانی با جثهای نسبتاً درشت و بدنی خالدار که یک سال پس از تولد خالها ناپدید میشود.