نعورلغتنامه دهخدانعور. [ ن َ ] (ع اِ) باد سرد که ناگهان در گرما رسد یا عکس آن . || (ص ) عرق نعور؛ رگ که خون جوشد از وی . || نیة نعور؛ قصد دور و دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
نهورلغتنامه دهخدانهور. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . در 8 هزارگزی جنوب شرقی بنجار در جلگه ٔ گرم معتدل هوایی واقع و دارای 414 تن سکنه است . آبش از رودخانه ٔ هیرمند، محصولش غلات و لبنیات ، شغل اهالی زراعت
نهورلغتنامه دهخدانهور. [ ن ُ ] (اِ) چشم . (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) : تو آن سری که شمارند خاک پای تراسران محتشمان توتیای نور نهور. سوزنی (از جهانگیری ). || نگاه . (جهانگیری ) (رشیدی ). نگاه به چشم . (انجمن آرا).- <span c