narrowingدیکشنری انگلیسی به فارسیتنگ شدن، محدود کردن، باریک شدن، باریک کردن، خرد ساختن، خرد شدن، خرد کردن
باریکسازی خط عبورlane narrowingواژههای مصوب فرهنگستانهر روشی برای کاستن از عرض راه و مسیر عرضی عبور عابران پیاده، بهمنظور کاهش سرعت خودروها و عبور ایمن عابران پیاده
تحدیدِ شناختیcognitive narrowingواژههای مصوب فرهنگستانتمرکز بر یک جنبه یا جنبههایی خاص از فرد یا شیء بهجای کل آن
تخصیص معناییrestriction of meaning, specialization, narrowingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند محدود شدن معنی واژه به یک یا چند مصداق آن
باریکسازی خط عبورlane narrowingواژههای مصوب فرهنگستانهر روشی برای کاستن از عرض راه و مسیر عرضی عبور عابران پیاده، بهمنظور کاهش سرعت خودروها و عبور ایمن عابران پیاده
تحدیدِ شناختیcognitive narrowingواژههای مصوب فرهنگستانتمرکز بر یک جنبه یا جنبههایی خاص از فرد یا شیء بهجای کل آن
تخصیص معناییrestriction of meaning, specialization, narrowingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند محدود شدن معنی واژه به یک یا چند مصداق آن