offsetدیکشنری انگلیسی به فارسیانحراف، افست، چاپ افست، چین، فرزند، نقطه شروع مسابقه، وزنه متعادل، رقم متعادل کننده، جابجا سازی، خنثی کردن، جبران کردن، متعادل کردن، چاپ افست کردن
offsetsدیکشنری انگلیسی به فارسیتعرفه ها، افست، چاپ افست، انحراف، چین، فرزند، نقطه شروع مسابقه، وزنه متعادل، رقم متعادل کننده، جابجا سازی، خنثی کردن، جبران کردن، متعادل کردن، چاپ افست کردن
لَنگcrankواژههای مصوب فرهنگستانهریک از بخشهای برونمحور (offset) میللنگ که سبب تبدیل حرکت رفتوبرگشت پیستونها به حرکت چرخشی میشوند
offsetsدیکشنری انگلیسی به فارسیتعرفه ها، افست، چاپ افست، انحراف، چین، فرزند، نقطه شروع مسابقه، وزنه متعادل، رقم متعادل کننده، جابجا سازی، خنثی کردن، جبران کردن، متعادل کردن، چاپ افست کردن
دوراُفت بیهنجاریanomaly offsetواژههای مصوب فرهنگستانطرح یا روند ویژهای از بیهنجاریها که با بیهنجاریهای مجاور یا پیرامونی تفاوت دارد