orientingدیکشنری انگلیسی به فارسیجهت گیری، بطرف خاور رفتن، بجهت معینی راهنمایی کردن، جهت یابی کردن، میزان کردن
disorientingدیکشنری انگلیسی به فارسیدلسرد کننده، بهم خوردن، از خود ندانستن، رد کردن، ناجور شدن، غیرمتجانس شدن، مالکیت چیزی را انکارکردن