overlaysدیکشنری انگلیسی به فارسیپوشش ها، پوشش، کراوات، اندود، جای گذاشتن، جای گذاشت، رویهم قرار دادن، پوشیدن، زیاد بار کردن
overlapدیکشنری انگلیسی به فارسیهمپوشانی، رویهم افت، روی هم افتادن، رویهم افتادن، اصطکاک داشتن، اشتراک داشتن