overloadدیکشنری انگلیسی به فارسیبیش از حد، اضافه بار، بار اضافی، سربار، زیادی بار کردن، زیاد بار کردن، سربار کردن، زیاد پر کردن ، گرانبار کردن
اضافهبارِ شناختیcognitive overloadواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن فرد در کار ذهنی با تقاضاهایی مواجه است که بیش از توانایی ذهنی اوست
سرریز اطلاعاتinformation overload, information floodواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن، در زمینۀ یک موضوع، بیشازاندازه اطلاعات موجود است