paddleدیکشنری انگلیسی به فارسیدست و پا زدن، پارو، پره، بیلچه، پاروی پهن قایقرانی، پارو زدن، با دست نوازش کردن، ور رفتن، با باله شنا حرکت کردن، با چوب پهن کتک زدن
piddleدیکشنری انگلیسی به فارسیپازل، کار بیهوده کردن، وقت گذراندن، بناز چیز خوردن، با خوراک بازی کردن، جیش کردن