partدیکشنری انگلیسی به فارسیبخشی، بخش، پاره، قطعه، جزء، عضو، نقطه، پا، نصیب، برخه، شقه، جزء مرکب چیزی، جزء مساوی، اسباب یدکی اتومبیل، نقش بازگیر، جدا کردن، جدا شدن، تقسیم کردن، تفکیک کردن، تفکیک شدن
پُلگویش خلخالاَسکِستانی: pard دِروی: pərd شالی: pərd کَجَلی: pard کَرنَقی: pərd کَرینی: pərd کُلوری: pərt گیلَوانی: pard لِردی: pərd