پهلو
فبی . [ ف ُب ْ بی ](اِخ ) سعدان بن بشر. (سمعانی ). رجوع به سعدان شود.
فبی . [ف ُب ْ بی ] (ص نسبی ) منسوب به فب . رجوع به فب شود.
پنج، عدد پنج
تمیز کردن، کینه، غرض، کج خلق کردن، ازردن
phoebe، قمر، دختر گا، ماه، اسم مونی
ابهام