flashesدیکشنری انگلیسی به فارسیچشمک می زند، فلاش، برق، تلالو، لحظه، فلاش عکاسی، تشعشع، جلوه، روشنایی مختصر، یک ان، بروز ناگهانی، خود ستایی، برق زدن، تاباندن، ناگهان شعله ور شدن، زود گذشتن، خطور کردن
placesدیکشنری انگلیسی به فارسیمکان ها، محل، مکان، جایگاه، وهله، جا، موقعیت، فضا، صندلی، میدان، قرار دادن، جای دادن، گذاشتن، گماردن، در محلی گذاردن