آژینکاریpiercing, body piercingواژههای مصوب فرهنگستانسوراخ کردن بخش یا بخشهایی از بدن برای وصل کردن جواهرات اشیای زینتی به آنها
مهمات ثاقبarmour-piercing ammunitions, armour piercingواژههای مصوب فرهنگستانپرتابههایی که از آنها برای نفوذ به بدنه و آسیبرسانی به خودروهای زرهی استفاده میکنند
piercesدیکشنری انگلیسی به فارسیسوراخ می کند، سوراخ کردن، فروکردن، خلیدن، سپوختن، سفتن، شکافتن، رسوخ کردن
piercesدیکشنری انگلیسی به فارسیسوراخ می کند، سوراخ کردن، فروکردن، خلیدن، سپوختن، سفتن، شکافتن، رسوخ کردن