poisonدیکشنری انگلیسی به فارسیسم، زهر، شرنگ، مشوب کردن، مسموم کردن، چیز خور کردن، مسموم شدن، زهرالود کردن، تلخ کردن، پر کردن، زهر الود
نسبت پواسونPoisson's ratioواژههای مصوب فرهنگستاننسبت کرنش تحمیلشده بر هر نمونه در یک جهت به کرنش حاصل در راستای عمود بر آن