بدنۀ سیاسیbody politicواژههای مصوب فرهنگستانمردمی که در یک جامعۀ بسامان سیاسی زندگی میکنند و بهعنوان یک موجودیت سیاسی شناخته میشوند
مدبردیکشنری فارسی به انگلیسیcircumspect, contriver, diplomatic, judicious, politic, reasonable, thoughtful
بدنۀ سیاسیbody politicواژههای مصوب فرهنگستانمردمی که در یک جامعۀ بسامان سیاسی زندگی میکنند و بهعنوان یک موجودیت سیاسی شناخته میشوند