powerدیکشنری انگلیسی به فارسیقدرت، برق، توان، نیرو، اقتدار، حکومت، سلطه، زور، سلطنت، عظمت، بنیه، نیرومندی، توش، زبر دستی، پا، بازو، قدرت دید ذره بین، سلطهنیروی برق، برتری، نیرو بخشیدن به، نیرومند کردن، زور بکار بردن، تهمتن
سیاست قدرتپایهpower politics, machtpolitik/ Machtpolitik (de.)واژههای مصوب فرهنگستانآموزهای سیاسی که بهموجب آن دولتها در روابط بینالملل منافع خود را با تکیه بر قدرت تأمین میکنند
powerدیکشنری انگلیسی به فارسیقدرت، برق، توان، نیرو، اقتدار، حکومت، سلطه، زور، سلطنت، عظمت، بنیه، نیرومندی، توش، زبر دستی، پا، بازو، قدرت دید ذره بین، سلطهنیروی برق، برتری، نیرو بخشیدن به، نیرومند کردن، زور بکار بردن، تهمتن