pryدیکشنری انگلیسی به فارسیسرزنده، کنجکاوی، فضولی، اهرم، دیلم، فضول، فضولانه نگاه کردن، بادقت نگاه کردن، کاوش کردن، با دیلم یا اهرم بلند کردن، سر و گوش آب دادن
praysدیکشنری انگلیسی به فارسیدعا می کند، نماز خواندن، دعا کردن، مناجات کردن، بدرگاه خدا استغاثه کردن، درخواست کردن، خواهش کردن، خواستار شدن
pressدیکشنری انگلیسی به فارسیمطبوعات، فشار، پرس، چاپ، جراید، دستگاه پرس، ماشین چاپ، مطبعه، ازدحام، منگنه، ماشین فشار، جمعیت، فشار دادن، فشردن، پرس کردن، فشار وارد اوردن بر، وارد اوردن، ازدحام کردن، اتو زدن، فشار اوردن، چلاندن