pigsدیکشنری انگلیسی به فارسیخوک ها، خوک، گراز، ادم حریص و کثیف، قالب ریختهگری، خنازیر، مثل خوک رفتار کردن، خوک زاییدن
picksدیکشنری انگلیسی به فارسیمی بیند، مضراب، کلنگ، خلال، زخمه، هر نوع الت نوک تیز، چیدن، کندن، باز کردن، سوار کردن، برگزیدن، جیب بری کردن، فرو بردن، کلنگ زدن، با خلال پاک کردن، نوک زدن به، ناخنک زدن، دزدیدن