pulpدیکشنری انگلیسی به فارسیپالپ، خمیر کاغذ، حالت خمیری، مغز ساقه، مغز نیشکر، جسم خمیر مانند، خمیر کردن، بصورت تفاله دراوردن، گوشتالو شدن
pollدیکشنری انگلیسی به فارسینظرسنجی، رای، رای جویی، اخذ رای دسته جمعی، تعداد اراء اخذ اراء، فهرست نامزدهای انتخاباتی، مراجعه به اراء عمومی، راس کلاه، رای گرفتن، نمونه برداشتن، سر شماری کردن، رای دادن یا اوردن
حفرۀ مغزهpulp cavity, cavitas dentis, cavity of tooth, cavum dentisواژههای مصوب فرهنگستانبخش توخالی مرکز دندان در قسمت تاج و ریشه که مغز دندان را در بر دارد و سراسر آن از داخل با آستری از یاختههای عاجساز پوشیده شده است
pulpدیکشنری انگلیسی به فارسیپالپ، خمیر کاغذ، حالت خمیری، مغز ساقه، مغز نیشکر، جسم خمیر مانند، خمیر کردن، بصورت تفاله دراوردن، گوشتالو شدن
pulpدیکشنری انگلیسی به فارسیپالپ، خمیر کاغذ، حالت خمیری، مغز ساقه، مغز نیشکر، جسم خمیر مانند، خمیر کردن، بصورت تفاله دراوردن، گوشتالو شدن
خمیر چوبwood pulpواژههای مصوب فرهنگستانالیاف چوبی تفکیکشده با ابزار مکانیکی یا مواد شیمیایی برای تولید فراوردههای سلولوزی