pushدیکشنری انگلیسی به فارسیفشار دادن، فشار، هل، زور، فشار با سر، فشاربجلو، تنه، فشردن، هل دادن، نشاندن، چیزی را زور دادن، با زور جلو بردن، شاخ زدن، یورش بردن
poutsدیکشنری انگلیسی به فارسیتوهم، لب کلفتی، جلو امدگی لبها، لب را بزیر اویختن، اخم کردن، لب ولوچه را جمع کردن
pussyدیکشنری انگلیسی به فارسیگربه، بیدمشک، دخترک، پیشی، شبدر صحرایی، ریم الود، گربه وار، چرک دار، چرکی
پوستگویش خلخالاَسکِستانی: pus دِروی: pus شالی: pus(t) کَجَلی: pöst کَرنَقی: puss کَرینی: puss کُلوری: puss گیلَوانی: pust لِردی: pussa
pussyدیکشنری انگلیسی به فارسیگربه، بیدمشک، دخترک، پیشی، شبدر صحرایی، ریم الود، گربه وار، چرک دار، چرکی