putدیکشنری انگلیسی به فارسیقرار دادن، پرتاب، گذاشتن، انداختن، ارائه دادن، تقدیم داشتن، ترجمه کردن، تعبیر کردن، بفعالیت پرداختن، بکار بردن، ترغیب کردن، ثبت کردن، تعویض کردن
poutsدیکشنری انگلیسی به فارسیتوهم، لب کلفتی، جلو امدگی لبها، لب را بزیر اویختن، اخم کردن، لب ولوچه را جمع کردن
فساد 2putrefaction 1واژههای مصوب فرهنگستانتجزیۀ واپایشنشدۀ مواد آلی که در نتیجۀ واکنشهای بیهوازی انجام میشود و بوی نامطبوع تولید میکند
گندیدگیputrefaction 2واژههای مصوب فرهنگستانتجزیه یا فساد میکربی بیهوازی مواد، بهویژه فراوردههای چربی مانند گوشت و ماهی، که با ایجاد ترکیبات بدبو همراه است
put-uponدیکشنری انگلیسی به فارسیقرار دادن بر، تحمیل کردن بر، استفاده کردن از، سود بردن از، طعمه قرار دادن