pairدیکشنری انگلیسی به فارسیجفت، زوج، زن و شوهر، نر و ماده، هر چيز دوجرئي، جور کردن و شدن، جفت کردن و شدن
peerدیکشنری انگلیسی به فارسیهمکار، همتا، جفت، همشان، عضو مجلس اعیان، صاحب لقب اشرافی، رفیق، هما ل، بدرجه اشرافی رسیدن، بدقت نگریستن، نمایان شدن، بنظر رسیدن، برابر کردن، هم درجه کردن، برابر بودن با
تبزا2pyrogenic, pyretic, pyrogenous, pyrogeneticواژههای مصوب فرهنگستانویژگی عاملی که دمای بدن را بالا میبرد
تَفسنجیpyrometry, pyrometricsواژههای مصوب فرهنگستاناندازهگیری دماهای زیاد با توجه به تابش گسیلشده بهکمک تَفسنج