رامنلغتنامه دهخدارامن . [ م َ ] (اِخ ) شهرکی است [ از جبال ] کم مردم و بسیار کشت و برز و به براکوه نهاده است . (حدود العالم ). بر طبق نوشته ٔ یاقوت حموی قصبه ای بوده است در یازده فرسنگی بروجرد و 7فرسنگی همدان . (از قاموس الاعلام ترکی ج <span class="hl" dir="l
رامنلغتنامه دهخدارامن . [ م َ ] (اِخ ) قریه ای است در دوفرسنگی بخارا. (از معجم البلدان ) (از انساب سمعانی ) (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
پیرمنلغتنامه دهخداپیرمن . [ رَ م ُ ] (اِ) مخفف پیرامن . پیرامون . اطراف و گرداگرد چیزی راگویند. (آنندراج ). رجوع به پیرامن و پیرامون شود.
جامهدیکشنری فارسی به انگلیسیapparel, attire, clothes, clothing, costume, couture, drag, dress, garb, garment, habiliment, raiment, suit, toilet, toilette, vestment, vesture, wear, wearables
لباسدیکشنری فارسی به انگلیسیaccouterments, accoutrements, apparel, attire, clothes, clothing, costume, dress, garment, get-up, guise, raiment, rig, suit, thing, toilet, toilette, wear