rangingدیکشنری انگلیسی به فارسیدامنه، در صف اوردن، اراستن، میزان کردن، سیر و حرکت کردن، تغییر کردن، مرتب کردن
میلۀ نقشهبرداریpole 2, ranging poleواژههای مصوب فرهنگستانمیلهای ساده، معمولاً به طول دو متر، که از آن برای تعیین امتداد استفاده میکنند متـ . میله 2
rangingدیکشنری انگلیسی به فارسیدامنه، در صف اوردن، اراستن، میزان کردن، سیر و حرکت کردن، تغییر کردن، مرتب کردن
فاصلهیابیrangingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند تعیین فاصلۀ هدف به روشهای گوناگون، از روشهای دستی گرفته تا استفاده از رادار
arrangingدیکشنری انگلیسی به فارسیسامان دادن، مرتب کردن، ترتیب دادن، چیدن، منظم کردن، سازمند کردن، اراستن، قرار گذاشتن، طبقه بندی کردن، طبقهبندییا جور کردن