removesدیکشنری انگلیسی به فارسیحذف می کند، برداشتن، بردن، زدودن، برطرف کردن، برچیدن، دور کردن، رفع کردن، عزل کردن، حمل کردن، برداشت کردن، از جا برداشتن، بلند کردن
removeدیکشنری انگلیسی به فارسیبرداشتن، بردن، زدودن، برطرف کردن، برچیدن، دور کردن، رفع کردن، عزل کردن، حمل کردن، برداشت کردن، از جا برداشتن، بلند کردن
خط مسدودremoved trackواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از یک خط که ورود قطار به آن در مدتزمان مشخصی به هر دلیل ممنوع است