requirementدیکشنری انگلیسی به فارسیمورد نیاز، نیاز، الزام، نیازمندی، احتیاج، تقاضا، التزام، مقرره، ایجاب، دربایست
نیاز کارمایهایenergy requirement, caloric requirement, energy needواژههای مصوب فرهنگستانمقدار انرژیای که از مجموع انرژی مصرفی در حالت استراحت و فعالیت بدنی و اثر حرارتی غذا تخمین زده میشود متـ . نیاز انرژی
نیاز به منبعresource requirementواژههای مصوب فرهنگستانضرورت تأمین به منبعی معین برای انجام یک فعالیت مشخص
نیاز رژیمیdietary requirementواژههای مصوب فرهنگستانحداقل مقدار موردنیاز مواد غذایی بهدستآمده از یک رژیم غذایی که برای حفظ سلامت بدن لازم است
الزامدیکشنری فارسی به انگلیسیconstraint, demand, incumbency, indication, obligation, requirement, stipulation
پیچیدگی حافظهایspace complexity, memory requirementواژههای مصوب فرهنگستانپیچیدگـی محاسبـاتی یک خوارزمـی/ الگوریتم بهلحاظ حافظة مورد نیاز برای اجرای آن