recessedدیکشنری انگلیسی به فارسیمحصور، تنفس کردن، پس رفت کردن، موقتا تعطیل کردن، طاقچه ساختن، مرخصی گرفتن
بایستهدیکشنری فارسی به انگلیسیcompulsory, essential, imperative, indispensable, necessary, requisite, stipulation
prerequisiteدیکشنری انگلیسی به فارسیپيش نياز، پیش نیاز، لازمه، شرط لازم، شرط قبلی، لازمه امری، پیش بایست