پیرزنلغتنامه دهخداپیرزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) زن سالخورده . شیخه . عجوزه . پیرزال . زن کهنسال . مقابل پیرمرد : پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من همت خوهل پاسخ دهد پیرزن . ابوشکور.سبک پیرزن سوی خانه [چاکر] دویدبرهنه به اندام او درمخید.<
چگرزنلغتنامه دهخداچگرزن . [ چ ُ گ ُ زَ ] (نف مرکب ) زننده و نوازنده ٔ چگر. چگرچی . آنکس که هنر چگرزدن و چگور نواختن داند. کسی که در چگر زدن مهارت دارد. و رجوع به چگر و چگور و چگرچی و چگرزدن و چگورزدن شود.