rulesدیکشنری انگلیسی به فارسیقوانین، قاعده، قانون، حکم، دستور، فرمانروایی، ضابطه، خط کش، گونیا، عادت، رسم، فرمانفرمای، بربست، حکومت کردن، مسلط شدن بر، حکم کردن، اداره کردن
پیرولیلغتنامه دهخداپیرولی . [ وَ ] (اِخ ) (امیر...) برادر امیرولی و امیرخسروشاه ، از یاران سلطان محمودمیرزا فرزند سلطان ابوسعیدگورکانی . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 191، 194، <span class="hl" dir=
قواعد روانکاویanalytic rulesواژههای مصوب فرهنگستانسه قاعدۀ اصلی که زیگموند فروید برای درمان در روانکاوی برشمرد: تداعی آزاد، خویشتنداری، مقابله با کنشنمایی احساسات و رخدادها
مقررات درگیریrules of engagementواژههای مصوب فرهنگستانآییننامه و قوانینی که مقامات ذیصلاح نظامی صادر میکنند و تعیینکنندۀ شرایط و محدودیتهایی است که نیروهای نظامی براساس آنها با نیروهای دشمن درگیر میشوند یا به درگیری ادامه میدهند
ferulesدیکشنری انگلیسی به فارسیفریل ها، عصا، چوب خیزران، گرز، تنبیه با چوب، خط کش، خط کش پهن برای زدن بچه