سرزنشلغتنامه دهخداسرزنش . [ س َ زَ ن ِ ] (اِمص مرکب ) نکوهش و ملامت . (آنندراج ). توبیخ . سرکوفت . سراکوفت . بیغاره . نکوهش : نه بیغاره دیدند بر بدکنش نه درویش را ایچ سوسرزنش . ابوشکور.چنین داد پاسخ که بر بدکنش نباید مگر کشتن و
سرزنشدیکشنری فارسی به انگلیسیaccusation, blame, censure, earful, rebuke, remonstrance, reprimand, reproach, reproof, reproval, scolding, slam, stricture, tongue-lashing