scoredدیکشنری انگلیسی به فارسیبه ثمر رساند، امتیاز گرفتن، حساب کردن، بحساب آوردن، تحقیر کردن، ثبت کردن، پوان اورد ن، علامت گذاردن، پرداختن، با چوب خط حساب کردن
squaredدیکشنری انگلیسی به فارسیمربع، مربع کردن، مجذور کردن، چهارگوش کردن، بتوان دوم بردن، وفق دادن، جور دراوردن، واریز کردن