scheduleدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه، جدول، برنامه زمانی، جدول زمانی، فهرست، صورت، فرانما، زمان بندی کردن، در برنامه گذاردن، برنامه ریزی کردن، صورت یا فهرستی ضمیمه کردن
برنامۀ تقویتschedule of reinforcement, reinforcement scheduleواژههای مصوب فرهنگستانبرنامهای در شرطیسازی که معین میکند چه مواردی از پاسخ تقویت شود
scheduledدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه ریزی شده، زمان بندی کردن، در برنامه گذاردن، برنامه ریزی کردن، صورت یا فهرستی ضمیمه کردن
schedulesدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه، جدول، برنامه زمانی، جدول زمانی، فهرست، صورت، فرانما، زمان بندی کردن، در برنامه گذاردن، برنامه ریزی کردن، صورت یا فهرستی ضمیمه کردن
scheduledدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه ریزی شده، زمان بندی کردن، در برنامه گذاردن، برنامه ریزی کردن، صورت یا فهرستی ضمیمه کردن
باززمانبندیrescheduleواژههای مصوب فرهنگستانفرایند تغییر منطق یا دیرش یا تاریخهای برنامة زمانبندی موجود یا ترکیبی از این مؤلفهها در واکنش به شرایط تحمیلی بیرونی
برنامۀ تقویتschedule of reinforcement, reinforcement scheduleواژههای مصوب فرهنگستانبرنامهای در شرطیسازی که معین میکند چه مواردی از پاسخ تقویت شود
برنامۀ جابهجاییmovement scheduleواژههای مصوب فرهنگستانبرنامهای که برای پایش یا ردگیری محموله یا کارکنان یا ملزومات جابهجایی تنظیم میشود