slabدیکشنری انگلیسی به فارسیاسلب، تخته سنگ، ورقه، قطعه، تکه، لوحه، باریکه، لیز، چسبناک، تکهتکه کردن، با اره تراشیدن، باریکه باریکه شدن، لزج
clipدیکشنری انگلیسی به فارسیکلیپ، برش، گیره یا پنس، پشم چینی، شانه فشنگ، گیره کاغذ، چیدن، کوتاه کردن، بغل گرفتن، محکم گرفتن، احاطه کردن
آدم بی عرضهدیکشنری فارسی به انگلیسیmilksop, ne'er-do-well, schlep, schlepp, wally, wimp, duffer, nerd