secretدیکشنری انگلیسی به فارسیراز، رمز، سر، دستگاه سری، مخفی، محرمانه، پنهان، نهان، رمزی، نهانی، مجهول، اسرار امیز، پوشیده، سرپوشیده
مأمور مخفیsecret agent, agent 4, foreign agent 2, intelligencer, operative, informer, intelligence agent, intelligence officer, undercover agentواژههای مصوب فرهنگستانفردی که به جمعآوری اطلاعات محرمانۀ یک کشور و قرار دادن آن در اختیار کشور دیگر میپردازد متـ . جاسوس spy
secretدیکشنری انگلیسی به فارسیراز، رمز، سر، دستگاه سری، مخفی، محرمانه، پنهان، نهان، رمزی، نهانی، مجهول، اسرار امیز، پوشیده، سرپوشیده