segmentدیکشنری انگلیسی به فارسیبخش، قطعه، قسمت، بند، حلقه، مقطع، قطعه قطعه کردن، به بخشهای مختلف تقسیم کردن
تَنپارsomite, mesoblastic segment, mesodermic segment, primitive segment, primordial segment, protovertebral segmentواژههای مصوب فرهنگستانهریک از دو تودۀ میانپوست که در دو سوی لولۀ عصبی رویان قرار دارد و پوست و ماهیچه و ستون مهرهها را میسازد
تکهخطline segmentواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از قطعهخط که بنا به دلایلی مشخصات فنی آن با قطعهخط تفاوت دارد
قطعۀ آبسنگreef segmentواژههای مصوب فرهنگستانهر بخش از آبسنگ که در میان شکافها یا معبرها یا آبراهها قرار دارد
قطعۀ کرویspherical segmentواژههای مصوب فرهنگستانجسم محدود به یک کره و دو صفحۀ موازی که یا کره را قطع میکنند یا یک مماس بر کره هستند متـ . قطعۀ کره segment of a sphere
segmentationsدیکشنری انگلیسی به فارسیتقسیم بندی ها، قطعه بندی، قطعه قطعه سازی، تقسیم بچند قسمت یا قطعه
segmentationsدیکشنری انگلیسی به فارسیتقسیم بندی ها، قطعه بندی، قطعه قطعه سازی، تقسیم بچند قسمت یا قطعه
بخش زمینی سامانة موقعیتیابی جهانیGlobal Positioning System ground segmentواژههای مصوب فرهنگستان← بخش زمینی ساموج
بخش زمینی ساموجGPS ground segmentواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از ساموج که عهدهدار عملکرد صحیح آن است متـ . بخش واپایی control segment سامانة واپایی عملیاتی operational control system, OCS ص.ک. بخش زمینی سامانة موقعیتیابی جهانی Global Positioning System ground segment