contradictionدیکشنری انگلیسی به فارسیتناقض، تضاد، مغایرت، مخالفت، رد، ضد گویی، خلاف گویی، عدمتناسب، ضدیت
contradictingدیکشنری انگلیسی به فارسیمتناقض است، رد کردن، تناقض داشتن با، مخالف بودن با، مغایر بودن، سخن کسی را انکار کردن
تناقضcontradictionواژههای مصوب فرهنگستان1. عطف دو گزاره که در کمّوکیف و جهت متفاوتاند و صدق یکی مستلزم کذب دیگری و کذب یکی مستلزم صدق دیگری است 2. عطف دو لفظ، در صورتی که یکی ایجاب و دیگری سلب همان باشد
تناقضدیکشنری فارسی به انگلیسیambiguities, antithesis, cross-purpose, disagreement, discrepancy, disparity, incongruity, inconsistency, repugnance, self-contradiction, variance