setsدیکشنری انگلیسی به فارسیمجموعه ها، مجموعه، دستگاه، دسته، جهت، دست، یک دست، دوره، قرار دادن، قرار گرفته، نشاندن، نصب کردن، غروب کردن، گذاردن، نهادن، مرتب کردن، چیدن، کار گذاشتن، جاانداختن، اغاز کردن، مستقر شدن، سفت شدن
همپار سیسcis isomerواژههای مصوب فرهنگستانهمپاری که در آن گروههای مشابه در یک سمت مولکول نامتقارن قرار گیرند
مجموعههای همارزequivalent setsواژههای مصوب فرهنگستاندو مجموعه که بین آنها تناظر یکبهیک برقرار باشد متـ . مجموعههای همعدد equinumerous sets, equinumerable sets مجموعههای همتوان equipotent sets, equipollent sets