shirkingدیکشنری انگلیسی به فارسیبی تکلف، شانه خالی کردن از، طفره رفتن، روی گرداندن از، طفره زدن، عدول کردن، از زیر کاری در رفتن
کمکاریshirkingواژههای مصوب فرهنگستانرفتار تعمّدی فردی که در شرایطی مانند نبود نظارت، کمتر از حد انتظار کار میکند
آتش غلتانsearching fireواژههای مصوب فرهنگستانآتشی که با تغییر پیدرپی ارتفاع لولۀ توپ در عمق مواضع دشمن اجرا میشود