سلوتلغتنامه دهخداسلوت . [ س َل ْ وَ ] (ع اِمص ) بیغمی . (غیاث ) (دهار) (آنندراج ). خرسندی . (دهار) (مهذب الاسماء). سلوة اسم است از تسلی . (منتهی الارب ) : نه ز دولت نظری خواهم داشت نه ز سلوت اثری خواهم داشت . خاقانی .بخوان سلوتم بن
سلوطلغتنامه دهخداسلوط. [ س ُ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل . دارای 1044 تن سکنه آب آن از رودخانه و چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت گله داری و دارای راه ارابه رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).<br
صلودلغتنامه دهخداصلود. [ ص َ ] (ع ص ) اسب خوی ناکننده . (منتهی الارب ). اسب بی خوی . اسب که خوی نیاورد. (مهذب الاسماء). || دیگ دیربجوش آینده . || ناقه ٔ کم شیر درشت پوست پستان . || بر کوه برآینده از بیم . (منتهی الارب ).