signifyدیکشنری انگلیسی به فارسینشان دهنده، دلالت کردن بر، حاکی بودن از، باشاره فهماندن، معنی کردن، معنی بخشیدن
signifiedدیکشنری انگلیسی به فارسیمعنی دار، دلالت کردن بر، حاکی بودن از، باشاره فهماندن، معنی کردن، معنی بخشیدن
مدلولsignified, signifié (fr.)واژههای مصوب فرهنگستاندر زبانشناسی سوسوری، بخش مفهومی نشانه که برابر با معناست
signifiedدیکشنری انگلیسی به فارسیمعنی دار، دلالت کردن بر، حاکی بودن از، باشاره فهماندن، معنی کردن، معنی بخشیدن
مدلولsignified, signifié (fr.)واژههای مصوب فرهنگستاندر زبانشناسی سوسوری، بخش مفهومی نشانه که برابر با معناست
signifiedدیکشنری انگلیسی به فارسیمعنی دار، دلالت کردن بر، حاکی بودن از، باشاره فهماندن، معنی کردن، معنی بخشیدن