systemsدیکشنری انگلیسی به فارسیسیستم های، سیستم، نظام، دستگاه، منظومه، روش، نظم، سلسله، اسلوب، ترتیب، رشته، جهاز، همست، همستاد، قاعده رویه، سبک
subsistenceدیکشنری انگلیسی به فارسیمعیشت، امرار معاش، معاش، وسیله معیشت، اعاشه، گذران، دوام، زیست، نگاهداری، مدد معاش، سر سختی