slackدیکشنری انگلیسی به فارسیشل، کساد، کسادی، سکون، قطع، شلی، انقطاع، شل کردن، سست کردن، کساد کردن، ضعیف کردن، فرو نشاندن، سست، ضعیف، پشت گوش فراخ، فراموشکار، کند، بطی ء، گشاد
slagsدیکشنری انگلیسی به فارسیسرباره، خاکستر، تفاله، کف، چرک، درده، گداز اتشفشانی، فلز نیم سوخته، اشغال، تفاله گرفتن از
slackerدیکشنری انگلیسی به فارسیاسلکور، طفره زن، سست کننده، دریچه، فراریاز خدمت نظامی، طفره رو، ادم سست و بی حال
slackensدیکشنری انگلیسی به فارسیslackens، کند کردن، شل کردن یا شدن، سست کردن، اهسته کردن، کم شدن، خرد شدن
slackerدیکشنری انگلیسی به فارسیاسلکور، طفره زن، سست کننده، دریچه، فراریاز خدمت نظامی، طفره رو، ادم سست و بی حال
slackensدیکشنری انگلیسی به فارسیslackens، کند کردن، شل کردن یا شدن، سست کردن، اهسته کردن، کم شدن، خرد شدن
لقّی قلابdrawbar slackواژههای مصوب فرهنگستانلقّی مجاز در سامانۀ قلاب که سبب میشود هریک از واگنها اندکی آزادی حرکت داشته باشد