speed limitدیکشنری انگلیسی به فارسیمحدودیت سرعت، حد مجاز سرعت، سرعت مجاز، حد اکثر سرعت مجز در جاده ها و غیره
حد سرعتspeed limitواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر یا حداقل سرعت مناسب برای بخشی از راه که قانون آن را تعیین میکند
speedدیکشنری انگلیسی به فارسیسرعت، شتاب، تندی، حالت، میزان شتاب، کامیابی، درجه تندی، وضع، سرعت گرفتن، کامیاب بودن، باسرعت راندن، شانس خوب داشتن
سرعت مجاز سیروحرکتoperating speed limitواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر سرعت مجاز قطارهای باری یا مسافری و مانند آنها در یک مسیر مشخص یا در بخش مشخصی از یک مسیر
speedدیکشنری انگلیسی به فارسیسرعت، شتاب، تندی، حالت، میزان شتاب، کامیابی، درجه تندی، وضع، سرعت گرفتن، کامیاب بودن، باسرعت راندن، شانس خوب داشتن
speedدیکشنری انگلیسی به فارسیسرعت، شتاب، تندی، حالت، میزان شتاب، کامیابی، درجه تندی، وضع، سرعت گرفتن، کامیاب بودن، باسرعت راندن، شانس خوب داشتن